پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۵۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

امیدوار بودم بهنام و مادرش بعد از شام از خانه‌‌ی دایی حسام گم شوند اما از بدشانسی هوا طوفانی شد و بهانه برای ماندن پیدا کردند. خانه‌‌ی پدر بهنام کرج بود و زهره با اصرار شب خانه نگه‌‌اشان داشت. ساعت یک و نیم شب بود که قصد خوابیدن کردم. قبل از آن به حامد زنگ زدم تا با شنیدن صدایش کمی از دلتنگی‌‌ام را فروبنشانم اما گوشی‌‌اش در دسترس نبود. از جانب بهنام احساس ناامنی می‌‌کردم. برخاستم و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نه وقتی میگم حماقت میکنه همین یعنی چی دلم بحالش سوخت بعدشمامیگیدلایق جواب نیست جواب ندادبه هر۳منظورم پارت قبلی😧🙏😘

    ۵ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مهسا اشتباه کرد دلش سوخت و بد تو دردسر افتاد 😲♥️

    ۵ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    وایییییی چی شد😲عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️😍

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مهسا تو وضعیت بدی گیر افتاد. از همه بدتر دایی حسام بود که اون و بهنام رو تو اون اوضاع مشکوک دید ♥️

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.